دیشب یلدا بود.هرسال خونه مامان بزرگ(مامان مامانم)میرفتیم.امسال رفتیم خونه مادربزرگ(مامان بابا)

خب میدونستم خونه مامان بزرگ دایی ها میان و بزن و برقص.دوست داشتم برم و دوباره همشون رو یکجا باهم ببینم.خیلی وقته نشده اما نرفتیم

رفتیم خونه مادربزرگ.اونجا هم همه بودیم غیر آقاجون ک فوت شده.اونجا هم خوب بود.پیکسل رو ب فاطمه دادم و گفتم ک هدیه اس.خیلی خوشحال شده بود.بعدش شام ساده و فال حافظ گرفتیم و عمو میخوند.شعر احساسی رو مث شعر حماسی فردوسی میخوند.قشنگ تن حافظ رو لرزوند.بعدم تفسیر شعرامون رو بلند خوندیم.فالهامون هم درست در اومد.

خلاصه ک خوب بود.

+نمیدونم چرا چند روزه دلم گرفته.؟حس میکنم دلم برا یکی تنگه.اما نمیدونم کی.!

مامان ,خونه ,خونه مادربزرگ ,مامان بزرگ ,خونه مامان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آخرین سنگر... gamespot دیجی مطا نسیم ممسنی | دانلود آهنگ لری وبلاگ سایت الوند آگهی